نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

من زاده ی شهوت شبی چركینم
در مذهب عشق ، كافری بی دینم
آثار شب زفاف كامی است پلید
خونی كه فسرده در دل خونینم
من اشك سكوت مرده در فریادم
داد ی سر و پاشكسته ، در بی دادم
اینها همه هیچ ... ای خدای شب عشق
نام شب عشق را كه برد از یادم ؟



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: من زاده ی ,
:: بازدید از این مطلب : 375
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست

گر در این خلوت بمیرم، هیچ کس آگاه نیست

من در این دنیا به جز سایه ندارم همدمی

این رفیق نیمه راهم گاه هست گاه نیست . .



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: سایه ام امشب ,
:: بازدید از این مطلب : 368
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

دوش مست و بی‌خبر بگذشتم از ویرانه‌ای
در سیاهی شب، چشم مستم خیره شد بر خانه‌ای
چون نگه کردم درون خانه از آن پنجره
صحنه‌ای دیدم که قلبم سوخت چون جانانه‌ای
کودکی از سوز سرما می زند دندان به هم
مردکی کور و فلج افتاده‌ای در یک گوشه‌ای
دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه‌ای
مادری مات و پریشان مانده چون دیوانه‌ای
چون که فارغ گشت از عیش و نوش آن مرد پلید
قصد رفتن کرد با حالت جانانه‌ای

دست در جیب کرد و زآن همه پول درشت
داد به دختر زآن همه پول درشت چند دانه‌ای
بر خودم لعنت فرستادم که هر شب تا سحر
می‌روم مست و شتابان سوی هر میخانه‌ای
من در این میخانه، آن دختر ز فقر
می‌فروشد عصمتش را بهر نان خانه‌ای



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: دوش مست و بی‌خبر بگذشتم از ویرانه‌ای ,
:: بازدید از این مطلب : 11315
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

نه... من دیگر نمی‌خندم

نه من دیگر به روی ناکسان هرگز نمی‌خندم
دگر پیمان عشق جاودانی
با شما معروفه های پست هر جایی نمی‌بندم
شما کاینسان در این پهنای محنت گستر ظلمت
ز قلب آسمان جهل و نادانی
به دریا و به صحرای امید و عشق بی پایان این ملت
گرد ذلت و فقر و پریشانی و موهومات می‌بارید
شما،‌کاندر چمنزار بدون آب این دوران توفانی

به فرمان خدایان طلا،‌ تخم فساد و یأس می‌کارید؟
شما، رقاصه‌های بی سر و بی پا
که با ساز هوس پرداز و افسون ساز بیگانه
چنین سرمست و بی قید و سراپا زیور و نعمت
به بام کلبهٔ فقر و به روی لاشهٔ صد پارهٔ زحمت
سحر تا شام می‌رقصید
قسم بر آتش عصیان ایمانی
که سوزانده است تخم یأس را در عمق قلب آرزومندم
که من هرگز، به روی چون شما معروفه های پست هر جایی نمی‌خندم
پای می‌کوبید و می‌رقصید
لیکن من... به چشم خویش می‌بینم که می‌لرزید
می‌بینم که می‌لرزید و می‌ترسید
از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم
که در عمق سکوت این شب پر اضطراب و ساکت و فانی
خبرها دارد از فردای شورانگیز انسانی
و من... هر چند مثل سایر رزمندگان راه آزادی
کنون خاموش،‌ در بندم
ولی هرگز به روی چون شما غارتگران فکر انسانی نمی‌خندم



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: نه , , , من دیگر نمی‌خندم ,
:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

گفتم که بیا کنون که من مستم، مست
ای دختر شوریده دلِ مست پرست
گفتا که تو باده خوردی و مست شدی
من مست باده می‌خواهم، پست

یک شاخهٔ خشک، زار و غمناک شکست
آهسته فرو فتاد و بر خاک نشست
آن شاخهٔ خشک، عشق من بود که مرد
وان خاک، دلم... که طرفی از عشق نبست

جز مسخره نیست، عشق تا بوده و هست
با مسخرگی، جهانی انداخته دست
ای کاش که در دل طبیعت می‌مرد
این طفل حرامزاده، از روز الست

صد بار شدم عاشق و مردم صد بار
تابوت خودم به گور بردم صد بار
من غره از اینکه صد نفر گول زدم
دل غافل از آنکه‌گول خوردم صد بار

افسوس که گشت زیر و رو خانهٔ من
مرگ آمد و پر گشود در لانهٔ من
من مردم و زنده هست افسانهٔ عشق
تا زنده نگاه دارد افسانهٔ من

افسانهٔ من تو بودی ای افسانه
جان از کف من ربودی، ای افسانه
صد بار شکار رفتم دل خونین
نشناختمت چه هستی ای افسانه



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: گفتم که بیا کنون که من مستم , مست ,
:: بازدید از این مطلب : 1099
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

باز باران بی ترانه...

باز باران بی ترانه
باز باران با تمام بی کسی‌های شبانه
می‌خورد بر مرد تنها
می‌چکد بر فرش خانه
باز می‌آید صدای چک چک غم
باز ماتم

من به پشت شیشه تنهایی افتاده

نمی‌دانم، نمی‌فهمم
کجای قطره‌های بی کسی زیباست؟

نمی‌فهمم، چرا مردم نمی‌فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می‌لرزد
کجای ذلتش زیباست؟
نمی‌فهمم

کجای اشک یک بابا
که سقفی از گل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسر و پروانه‌های مرده‌اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد؟
نمی‌دانم

نمی‌دانم چرا مردم نمی‌دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دل‌هاست
کجای مرگ ما زیباست؟
نمی‌فهمم

یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مُرد
کودکی ده ساله بودم
می‌دویدم زیر باران، از برای نان

مادرم افتاد
مادرم در کوچه‌های پست شهر آرام جان می‌داد
فقط من بودم و باران و گل‌های خیابان بود
نمی‌دانم
کجای این لجن زیباست؟

بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا، از برای مردم زیبای بالادست
و آن باران که عشق دارد، فقط جاری ست بر عاشقان مست
و باران من و تو درد و غم دارد
خدا هم خوب می‌داند
که این عدل زمینی، عدل کم دارد



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: باز باران بی ترانه , , , ,
:: بازدید از این مطلب : 290
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

فریاد... فریاد...

فریاد از این دوران تار تیره فرجام
این تیره دورانی که خورشید از پس ابر
خون می فشاند، جای می، بر جام ایام
فریاد... فریاد...
از دامن یخ بسته و متروک الوند
تا بیکران ساحل مفلوک کارون
هر جا که اشکی مرده بر تابوت یک عشق
هر جا که قلبی زنده مدفون گشته در خون...

هر جا که آه بی کس آوارگی‌ها...
دل می‌شکافد در خم پس کوچهٔ مر
در سینهٔ بی صاحب یک طفل محزون...
هر جا که دیروزش، غم افزا حسرتی تلخ
بر دیدهٔ بد بخت فرداست...
هر جا که روزش، انعکاسی وحشت انگیز
از شیون تک سرفهٔ خونین شب‌هاست
یا جان انسانی به ساز مطرب پول
بازیچه‌ای بر سردی لب دوز لب‌هاست
هر جا که رنگ زندگی از چهرهٔ عشق
از ترس فرداهای ناکامی پریده است
یا هستی و ناموس فرزندان زحمت
یا مال مشتی رهزن دامن دریده ست
یا آتش عصیان صدها کینه گیج
در تنگ شب، در خون خاموشی طپیده ست...
در یا به دریا...
صحرا به صحرا، سر به سر، تا اوج افلاک
آن سان که من کوبیده‌ام بر فرق اوراق
فریاد عصیان، از تک دل‌ها رمیده ست
فریاد... فریاد...
شامم سیه، بامم سیه، دل رفته بر باد...
سرگشته‌ام در عالمی سر گشته بنیاد
کاشانه‌ام سر پوش عریان سفرهٔ فقر
گمنامی‌ام تابوت یادی رفته از یاد
در خانه‌ام جز سایهٔ بیگانه، کس نیست...
دیوانه شد، ز بس بیگانه دیدم
بیگانه با خود بس که خود "دیوانه" دیدم
پروردگارا!
پس مشعل عصیان دهر افروز من کو؟
فردای ظلمت سوز من کو؟ روز من کو؟
فریاد افلاک افکن دیروز من کو؟
رفتند...؟ مُردند...؟
فریاد... فریاد...
ای زندگی‌ها... ای آرزوها...
ای آرزو گم کرده خیل بینوایان
ای آشنایان
ای آسمان‌ها ابرها دنیا خدایان
عمرم تبه شد، هیچ شد، افسانه شد، وای!
آخر بگویید
بر هم درید این پردهٔ تاریک ابهام
کشکول ناچاری به دست و واژگون پشت
تا کی پی تک دانه‌ای پا بند صد دام؟
تا ستک پی سایه بیگانه بر سر
لب بسته، سرگردان، ز سر سامی به سر سام؟
فریاد... فریاد...
فریاد از این شام سیه کام سیه فام
فریاد از این شهر... فریاد از این دهر
فریاد از این دوران تار تیره فرجام؟
این تیره دورانی که خورشید از پس ابر
خون می فشاند، جای می، بر جام ایام
فریاد... فریاد...
آری بدین سان تلخ و طوفان زا و مرموز...
هر جا و هر روز...
پیچیده وحشت گستر این فریاد جانسوز
لیکن شما، تک شاعران پنبه در گوش
بازیگران نیمه شب‌های گنه پوش...
محبوب افیون آفریده، تنگ آغوش...
در انعکاس شکوه‌ها، خاموش مُردید؟
آخر... خداوندان افسون‌های مطرود
سرگشتگان وادی دل‌های مفقود...
تا کی اسیر "خاطرات عشق دیرین"؟
مجنون صدها لیلی وهم آفریده....
فرهاد افسون تیشهٔ افیون لیلی؟
تا کی چنین کوبیده روح و منگ و مفقود
بی قد و بی عار
در خلوت تار خرابات تبهکار
اعصابتان محکوم تخدیر موقت
احساس صاحب مرده‌تان بازیچهٔ یاد...
افکارتان سر گشته در تاریکی محض
در حسرت آلوده پستانی هوس باز؟
زیباست گر پستان دلداری که دارید...
دلدار از دلداده بیزاری که دارید...
آخر، چه ربطی با هزاران طفل بی شیر
یا صد هزاران عصمت آواره دارد؟
ای خاک عالم بر سر آن قلب شاعر...!
آن شاعر قلب...
کاندر بسیط این جهان بی کرانه....
دل بر خم ابروی دلداری سپارد
شاعر؟ چرا شاعر چه شاعر هرزه گویان
کور است و بیگانه ست با این ملک و ملت
جانی ست هر کس، کاندرین شام تبهکار
این تیره قبرستان انسان‌های محروم...
با علم بر بدبختی این ملک بدبخت...
بر پیکر ناکامی این قوم ناکام
رقصان به افسون می و مسحور افیون
گیرد ز یاری کام و بر یاری دهد کام
من شاعر عصیان انسان‌های عاصی
افسون شکن ناقوس دنیای فسانه
درد کش می‌خانهٔ آزرده بختان
مطرود درگاه خدایان زمانه...
تا ظلمت افکن صبح فردا زای فردا
در خدمت این شکوه‌های بیکرانه...
چون آسمانی، طایری، ابر آشیانه...
با هر کلام و هر طنین و هر ترانه
دل می‌زنم، در تنگ شب، صحرا به صحرا....
تا جویم از فردای انسانی نشانه....
فریاد... فریاد...



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: فریاد , , , فریاد , , , ,
:: بازدید از این مطلب : 487
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

خدایا تو بوسیده ای هیچگاه ؟
لب سرخ فام زنی مست را
زوسواس لرزیده دندان تو ؟
به پستان کالش زدی دست را !

خدایا تو لرزیده ای هیچگاه ؟
به محراب کمرنگ چشمان او
شنیدی تو بانگ دل خویش را ؟
ز تاریکی سینۀ تنگ او

خدایا تو گردیده ای هیچگاه ؟
بدنبال تابوتهای سیاه،
زچشمان خاموش پاشیده ای؟
بچشم کسی خون بجای نگاه؟

دریغا ... تو احساس اگر داشتی
دلت را چو من مفت میباختی
برای خود، ای ایزد بی خدا
خدای دگر نیز میساختی !



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: خدایا تو بوسیده ای هیچگاه ؟ ,
:: بازدید از این مطلب : 580
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂


فرزند خشمگين و خطا كار خويش را
مادر! حلال كن كه سرا پا ندامت است
با چشم اشكبار، ز پيشم چو ميروي
سر تا بپاي من
غرق ملامت است.
***
هر لحظه در برابر من اشك ريختي
از چشم پر ملال تو خواندم شكايتي

بيچاره من، كه به همه ي اشكهاي تو
هرگز نداشت راه گناهم نهايتي
***
تو گوهري كه در كف طفلي افتاده اي
من، ساده لوح كودك گوهر نديده ام
گاهي بسنگ جهل، گهر را شكسته ام
گاهي بدست خشم بخاكش كشيده ام
***
مادر! مرا ببخش.
صد بار از خطاي پسر اشك ريختي
اما لبت به شكوه ي من آشنا نبود
بودم در اين هراس كه نفرين كني ولي ــ
كار تو از براي پسر جز دعا نبود.
***
بعد از خدا ، خداي دل و جان من توئي
من،بنده اي كه بار گنه مي كشم به دوش
تو، آن فرشته اي كه زمهرت سرشته اند
چشم از گناهكاري فرزند خود بپوش.
***
اي بس شبان تيره كه در انتظار من ـــ
فانوس چشم خويش ــ به ره ، بر فروختي
بس شامهاي تلخ كه من سوختم زه تب ـــ
تو در كنار بستر من دست بر دعا ـــ
بر ديدگان مات پسر ديده دوختي
تا كاروان رنج مرا همرهي كني ـــ
با چشم خواب سوز ـــ
چون شمع دير پاي ـــ
هر شب، گريستيئ ـــ
تا صبح ، سو ختي.
***
شبهاي بس دراز نخفتي كه با پسر ـــ
خوابد به ناز بر اثر لاي لاي تو.
رفتي به آستانه مرگ از براي من
اي تن به مرگ داده، بميرم براي تو.
***
اين قامت خميده ي در هم شكسته ات ـــ
گوياي داستان ملال گذشته هاست
رخسار رنگ رفته و چشمان خسته ات ـــ
ويرانه اي ز كاخ جمال گذشته هاست.
***
در چهره تو مهرو صفا موج مي زند
اي شهره در وفا و صفا! مي پرستمت
در هم شكسته چهره تو، معبد خداست
اي بارگاه قدس خدا! مي پرستمت.
***
مادر!من از كشاكش اين عمر رنج زاي ـــ
بيمار خسته جان به پناه تو آمده ام
دور از تو هر چه هست، سياهيست ، نور نيست
من در پناه روي چو ماه تو آمده ام
مادر ! مرا ببخش
فرزند خشمگين و خطا كار خويش را
مادر ،حلال كن كه سرا پا ندامت است
با چشم اشكبار ز پيشم چو مي روي ـــ
سر تا به پاي من ـــ
غرق ملامت است.



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: مادر مرا ببخش: ,
:: بازدید از این مطلب : 737
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

برو ای دوست برو!!!

برو ای دختر پالان محبت بر دوش !

ديده بر ديد ه ی من ميفکن و نازم مفروش...

من دگر سيرم ...سير.

بخدا سيرم از اين عشق دوپهلوی تو پست...

تف بر آن دامن پستی که تو را پروردست..

کم بگو جاه تو کو ؟مال تو کو؟. برده ی زر

کهنه رقاصه ی وحشی صفت زنگی خر...

گر طلا نيست مرا . تخم طلا....مردم من..

زاده ی رنجم و پرورده ی دامان شرف...

آتش سينه ی صدها تن دلسردم من...

دل من چون دل تو صحنه ی دلقک ها نيست...

ديده ی مسخره ی خنده ی چشمک ها نيست...

دل من مامن صد شور و بسی فرياد است...

ضربانش جرس قافله ی زنده دلان...

طپش طبل ستم کوب ستم کوفتگان...

چکش مغز زدنيای شرف روفتگان...

تک تک ساعت پايان شب بيداد است !

دل من ای زن بدخت هوس پرور پست...

شعله ی آتش شيرين شکن فرهاد است!.

حيف از اين قلب .از اين قبر طرب پرور درد

که به فرمان تو تسليم تو . جانی کردم!

حيف از آن عمر که با سوز شراری جانسوز

پايمال هوسی هرزه و آنی کردم....

در عوض با من شوريده چه کردی؟ نامرد

دل به من دادی نيست؟

صحبت از دل مکن اين لانه ی شهوت دل نيست!

دل سپردن اگر اين است .که اين مشکل نيست!

هان بگير اين دلت از سينه فکندم بدر

ببرش دور. ببر..

ببرش تحفه بهر پدرت! گرگ پدر



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: برو ای دوست برو!!! ,
:: بازدید از این مطلب : 1062
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ
وقتی که فشردمش به آغوشم تنگ
لرزید دلش، شکست و نالید که: آخ...
ای شیشه چه می‌کنی تو در بستر سنگ؟



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ ,
:: بازدید از این مطلب : 549
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

اي آسمان!.. باور مكن . كين پيكر محزون منم
من نيستم!..من نيستم!
رفت عمر من، از دست من
اين عمر مست وپست من :
يكعمر با بخت بدش بگريستم ، بگريستم !
ليك عمر پاي اندر گلم، باري نپرسيد از دلم
من چيستم ؟من كيستم



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: اي آسمان! , , ,
:: بازدید از این مطلب : 445
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

نه غمخواري ، نه دلداري ، نه كس بودم در اين دنيا

در عمق سينه ي زحمت ، نفس بودم در اين دنيا

همه با زيچه ي پول و هوس بودم در اين دنيا ،

پر وپا بسته مرغي در قفس بودم در اين دنيا

بشبهاي سكوت كاروان تيره بختيها...

سرا پا نغمه ي عصيان ، جرس بودم در اين دنيا

به فرمان حقيقت رفتم اندر قبر ، با شادي ،

كه تا بيرون كشم از قعر ظلمت نعش آزادي



:: موضوعات مرتبط: كارو , ,
:: برچسب‌ها: نه غمخواري , نه دلداري , نه كس بودم در اين دنيا ,
:: بازدید از این مطلب : 5834
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 2 آذر 1391 | نظرات ()