نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂
از کوري چشم فلک امشب قمر اينجاست
آري قمر امشب به خدا تا سحر اينجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئيد

چشمت ندود اين همه يک شب قمر اينجاست

آري قمر آن قمري خوشخوان طبيعت

آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اينجاست

شمعي که به سويش من جانسوخته از شوق

پروانه صفت باز کنم بال و پر اينجاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم

يک دسته چو من عاشق بي پا و سر اينجاست

هر ناله که داري بکن اي عاشق شيدا

جائي که کند ناله عاشق اثر اينجاست

مهمان عزيزي که پي ديدن رويش

همسايه همه سرکشد از بام و در اينجاست

ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش

آي بيخبر آخر چه نشستي خبر اينجاست

اي عاشق روي قمر اي ايرج ناکام

برخيز که باز آن بت بيداد گر اينجاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود

بازآمده چون فتنه دور قمر اينجاست

اي کاش سحر نايد و خورشيد نزايد

کامشب قمر اين جا قمر اين جا قمر اينجاست




:: موضوعات مرتبط: شهريار , ,
:: برچسب‌ها: يکشب با قمر ,
:: بازدید از این مطلب : 96
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 21 خرداد 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂
اي چشم خمارين تو و افسانه نازت
وي زلف کمندين من و شبهاي درازت

شبها منم و چشمک محزون ثريا

با اشک غم و زمزمه راز و نيازت

بازآمدي اي شمع که با جمع نسازي

بنشين و به پروانه بده سوز و گدازت

گنجينه رازي است به هر مويت و زان موي

هر چنبره ماري است به گنجينه رازت

در خويش زنيم آتش و خلقي به سرآريم

باشد که ببينيم بدين شعبده بازت

صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و يک بار

اي جاده انصاف نديديم ترازت

شهري به تو يار است و غريب اين همه محروم

اي شاه به نازم دل درويش نوازت




:: موضوعات مرتبط: شهريار , ,
:: برچسب‌ها: دل درويش نوازت ,
:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 21 خرداد 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئي و بعد از مرگ سهراب آمدي

سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست

من که يک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم

ديگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با اين عمرهاي کوته بي اعتبار

اينهمه غافل شدن از چون مني شيدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زير افکنده بود

اي لب شيرين جواب تلخ سربالا چرا

اي شب هجران که يک دم در تو چشم من نخفت

اينقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي کند

در شگفتم من نمي پاشد ز هم دنيا چرا

در خزان هجر گل اي بلبل طبع حزين

خامشي شرط وفاداري بود غوغا چرا

شهريارا بي حبيب خود نمي کردي سفر

اين سفر راه قيامت ميروي تنها چرا




:: موضوعات مرتبط: شهريار , ,
:: برچسب‌ها: حالا چرا ,
:: بازدید از این مطلب : 68
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 21 خرداد 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂
علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
که به ماسوا فکندي همه سايه هما را

دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين

به علي شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علي گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو اي گداي مسکين در خانه علي زن

که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را

بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من

چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا

بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهداي کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان

چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را

بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت

که ز کوي او غباري به من آر توتيا را

به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت

چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم

که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي

به پيام آشنائي بنوازد آشنا را»

ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا




:: موضوعات مرتبط: شهريار , ,
:: برچسب‌ها: مناجات ,
:: بازدید از این مطلب : 81
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 21 خرداد 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂
زلف او برده قرار خاطر از من يادگاري
من هم از آن زلف دارم يادگاري بيقراري

روزگاري دست در زلف پريشان توام بود

حاليا پامالم از دست پريشان روزگاري

چشم پروين فلک از آفتابي خيره گردد

ماه من در چشم من بين شيوه شب زنده داري

خود چو آهو گشتم از مردم فراري تاکنم رام

آهوي چشم تو اي آهوي از مردم فراري

گر نمي آئي بميرم زانکه مرگ بي امان را

بر سر بالين من جنگ است با چشم انتظاري

خونبهائي کز تو خواهم گر به خاک من گذشتي

طره مشکين پريشان کن به رسم سوگواري

شهرياري غزل شايسته من باشد و بس

غير من کس را در اين کشور نشايد شهرياري




:: موضوعات مرتبط: شهريار , ,
:: برچسب‌ها: پريشان روزگاري ,
:: بازدید از این مطلب : 85
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 21 خرداد 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂
جواني شمع ره کردم که جويم زندگاني را
نجستم زندگاني را و گم کردم جواني را

کنون با بار پيري آرزومندم که برگردم

به دنبال جواني کوره راه زندگاني را

به ياد يار ديرين کاروان گم کرده رامانم

که شب در خواب بيند همرهان کارواني را

بهاري بود و ما را هم شبابي و شکر خوابي

چه غفلت داشتيم اي گل شبيخون جواني را

چه بيداري تلخي بود از خواب خوش مستي

که در کامم به زهرآلود شهد شادماني را

سخن با من نمي گوئي الا اي همزبان دل

خدايا با که گويم شکوه بي همزباني را

نسيم زلف جانان کو که چون برگ خزان ديده

به پاي سرو خود دارم هواي جانفشاني را

به چشم آسماني گردشي داري بلاي جان

خدا را بر مگردان اين بلاي آسماني را

نميري شهريار از شعر شيرين روان گفتن

که از آب بقا جويند عمر جاوداني را




:: موضوعات مرتبط: شهريار , ,
:: برچسب‌ها: در راه زندگاني ,
:: بازدید از این مطلب : 175
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد