نداد عشق گريبان به دست کس ما را |
گرفت اين مي پرزور، چون عسس ما را |
به گرد خاطر ما آرزو نميگرديد |
لب تو ريخت به دل، رنگ صد هوس ما را |
خراب حالي ما لشکري نميخواهد |
بس است آمدن و رفتن نفس ما را |
تمام روز ازان همچو شمع خاموشيم |
که خرج آه سحر ميشود نفس ما را |
غريب گشت چنان فکرهاي ما صائب |
که نيست چشم به تحسين هيچ کس ما را |