نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂
زلف او برده قرار خاطر از من يادگاري
من هم از آن زلف دارم يادگاري بيقراري

روزگاري دست در زلف پريشان توام بود

حاليا پامالم از دست پريشان روزگاري

چشم پروين فلک از آفتابي خيره گردد

ماه من در چشم من بين شيوه شب زنده داري

خود چو آهو گشتم از مردم فراري تاکنم رام

آهوي چشم تو اي آهوي از مردم فراري

گر نمي آئي بميرم زانکه مرگ بي امان را

بر سر بالين من جنگ است با چشم انتظاري

خونبهائي کز تو خواهم گر به خاک من گذشتي

طره مشکين پريشان کن به رسم سوگواري

شهرياري غزل شايسته من باشد و بس

غير من کس را در اين کشور نشايد شهرياري




:: موضوعات مرتبط: شهريار , ,
:: برچسب‌ها: پريشان روزگاري ,
:: بازدید از این مطلب : 87
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : شنبه 21 خرداد 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂
جواني شمع ره کردم که جويم زندگاني را
نجستم زندگاني را و گم کردم جواني را

کنون با بار پيري آرزومندم که برگردم

به دنبال جواني کوره راه زندگاني را

به ياد يار ديرين کاروان گم کرده رامانم

که شب در خواب بيند همرهان کارواني را

بهاري بود و ما را هم شبابي و شکر خوابي

چه غفلت داشتيم اي گل شبيخون جواني را

چه بيداري تلخي بود از خواب خوش مستي

که در کامم به زهرآلود شهد شادماني را

سخن با من نمي گوئي الا اي همزبان دل

خدايا با که گويم شکوه بي همزباني را

نسيم زلف جانان کو که چون برگ خزان ديده

به پاي سرو خود دارم هواي جانفشاني را

به چشم آسماني گردشي داري بلاي جان

خدا را بر مگردان اين بلاي آسماني را

نميري شهريار از شعر شيرين روان گفتن

که از آب بقا جويند عمر جاوداني را




:: موضوعات مرتبط: شهريار , ,
:: برچسب‌ها: در راه زندگاني ,
:: بازدید از این مطلب : 181
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد